سلام دوست گرامی این درس درباره ی پسری است که عاشق اصفهان است و روزی با یکی از اقوامش به اصفهان میرود او برای همه نامه می نویسد و آنها را اطلاع میدهد و بعد به راه میفتد شب در کامیون میخوابد و روز بعد به تعمیر گاه میرود تاماشین راننده کامیون را درست کنند و او تمام آنچه را که میبیند در یک دفتر کاهی قهوه ای مینویسد و میگوید ای کاش که پل ها را کوتاه تر و برج ها را کوتاه می ساختند تا بتوانم مناره ها و آثار تاریخی را مشاهده کنم او برای همه اصفهان را به همه میگوید